رشد و توسعه فردیمهارت های زندگیهمه مقالات

چرا اینقدر محتاج و معتاد تایید و توجه دیگران هستم؟

چرا اینقدر محتاج و معتاد تایید و توجه دیگران هستم؟

میدونی چیه از وقتی یادم میاد هر موقع می خواستم برای خودم زندگی کنم ، حرف و احساس خودم رو بزنم یا نشون بدم، نگران بودم که دیگران یا خانواده ام و معلمهام و… تحقیرم کنند یا طردم کنند یا بچه بدی از نظر اونها به نظر برسم و یا از چشمشون بیفتم ،طردم کنن یا بگن دیگه دوست نداریم و نگاه عاقل اندر سفیه به من بکنن که نباید من اصلاً همچین حرفی میزدم یا یه همچین احساسی می داشتم .منه بچه که باید اینقدر حرف بزنم (درست و غلط) حرف بزنم تا یاد بگیرم درست چیه مثل آموختن موسیقی ،ورزش یا یادگرفتن هر مهارتی.

البته این نگاه و رفتارشون که مدام اصلاح، تحقیر و یا سرزنش کنن باعث شده که امروز بترسم دست به هر کاری بزنم و حالا اگه اضطراب رو نتونم شکست بدم چی؟ (وسواس ) ؟ کل وجودم رو اگه بگیره چیکار کنم؟

محتاج و معتاد تایید و توجه دیگران هستم

اگر نظر مختلف و متفاوتی می دادیم یک جورایی انگار بدترین کار جهان رو مرتکب شدیم و از نظر خانواده یا دیگران خیلی کار بدی می کردیم که اینگونه حرف میزدیم یا اینگونه فکر می‌کردیم و یا اینگونه رفتار می‌کردیم.

یک جورایی فرهنگ ،دیگران ، مردم، خانواده و هر چیزی که هست نظر تاییدی می‌خواستند، تا نظر واقعیمون رو . اگر یک رفتاری برای خودمون بود و دنبال علاقه خودمون بودیم، خودخواه ، بی‌ملاحظه و آبرو بر محسوب می شدیم و سرکوب می شدیم، یا بهمون می گفتند ما آبرو داریم و نمی تونیم این حرف‌ها و رفتارها رو قبول کنیم. ما از قدیم اینطوری بودیم، همین جوری هم هستیم و همین جوری هم می مونیم.
تو یه ذره بچه چی میفهمی که به ما بگی درست و غلط چیه و اگر هم با این حرف مخالفت می‌کردیم می گفتند که چه بی چشم رو شده که با ما مخالفت میکنه. صاف صاف توو چشم ما نگاه میکنه و مخالفت می کنه و مزخرف میگه و می گفتن آخر زمون شده که یه بچه کوچولو جلوی پدر مادرش ایستاده. انگار متفاوت یا مختلف حرف زدن، جلوی خانواده ایستادنه .




محتاج و معتاد تایید و توجه دیگران هستم

میدونی چیه اونها بویی از آزادی نبردن و هر کس نظر و احساس خودش رو داره. انگار همه قراره یه جور فکر ، حرف و احساس داشته باشن و قراره ببینن دیگران و بزرگان (نه بزرگان علمی) چی میگن، که واقعا ببینی و با نگاه علمی بررسی کنی و متوجه میشی که جز چرت و پرت، مزخرف گویی و حرفهای بیمارگونه چیزی نمی گفتن و ما به عنوان بچه با تمام وجود باید گوش می‌دادیم و اجرا می کردیم تا از نظر اونها خوب و خواستنی به نظر برسیم.
محبت اونها اگه داشتن شرطی بود و منوط به این بود که چقدر فرمانبردارشون هستیم و چقدر بچه حرف گوش کنیم.
تا اونها و خدایی که اون رو هم اونها تعریف می کردن از ما راضی باشن انگار خدا هم فقط به بزرگترها چی میگن توجه می کنه و به درستی و غلطی موضوعها کاری نداره ، کاری کردن با تعریف غلط و خطرناک از خدا که مای بچه رو به جای خدادوستی ،خداترسی داشته باشیم ،نمی دونستن یا نمی فهمیدن که اگه من از خدا بترسم ، دوری می کنم ازش به جای اینکه نزدیکش بشم ،ما از هر چی بترسیم ازش دوری می کنیم نه نزدیکی .

از طرفی ما که محتاج محبت و توجه و خواسته شدن از طرف والدینمون بودیم و از طرفی برای بچه پدر و مادر خدای بچه محسوب میشن چون بدون پدر و مادر زنده نمی موندیم

وحشت از طرد شدن و بی توجهی و نخواسته شدن داشتیم. به همین دلیل حرف های مزخرفشون رو هم به عنوان تنها حقیقت هستی می پذیرفیتم و معیاری هم برای درستی و غلطی نداشتیم جز اینکه ببینم با چه حرفی و رفتاری خواسته می شیم و با چه حرفی و رفتاری طرد میشیم. چی بگیم دوستمون دارن و چی بگیم دوستمون ندارن.
اینجوری ما رو شرطی کردند که به واقعیت و حقیقت کاری نداشته باشیم و با علم زندگی نکنیم، بلکه ببینیم دیگران چی میگن، دیگرانی که خودشون هم درست و غلط و واقعیت رو نمیشناختن و نمی شناسن. اگه کتاب میخونیم و اون کتاب علمی بود ولی با نظر پدر و مادر، یا دیگران متفاوت بود اون کتاب رو رهاش کنیم و بهش بی اعتماد باشیم، به صورت آگاه و ناآگاه اینجوری شد که ما به جای علم و عقل، واقعیت و اخلاق به باورها و احساسات خانواده مون و بزرگ هامون توجه کردیم و بر اساس آن ها فکر کردیم و تصمیم گرفتیم و پر از نتایج اشتباه و دردناک برای خودمون و دیگران ایجاد کردیم و می کنیم.

جالبه هنوزم که بزرگ شدیم دنبال تایید و توجهوشون هستیم و البته گرسنه و تشنه محبت، حالا می‌خوایم همه جهان ما رو تایید کنند تا احساس کنیم آدم خوب، خواستنی و دوست داشتنی هستیم. (چون جلوی همه تحقیر و سرزنشمون می کردند)




میدونی چرا چون از عمق وجودمون این احساس خواستنی و دوست داشتنی بودن رو نداریم چون مغز ما پر از تجربه طرد شدنه ، پر از تجربه احساس گناه داشتنه، پر از توهین هایی که به وجودمون کردن به خاطر اشتباهاتمون که طبیعیه طبیعی بود و هر بچه سالمی این اشتباه‌ ها رو میکنه و اصلاً زندگی همیشه پر از اشتباهه.
رشد همواره با اشتباه همراهه ، ولی اونها نه از بچه شناختی داشتند، نه از رشد و نه از انسان، فقط می دونستن باید مثل خودشون که سوختند ما هم بسوزیم. البته به اسمه خیرِ تو می خوام یا خوبیتو، آزار میدادند و میدن .

اگه واقعا خوبی ما بچه ها رو میخواستن و میخوان میرفتن کتاب‌های علمی بخونن تا بدونن پرورش و تعلیم و تربیت یعنی چی. به جای ترس ، تنبیه و کنترل که خودشون اینگونه بزرگ شدن و آزار دیدن، از این زندان عقاید خودشون و مارو آزاد کنن.

محتاج و معتاد تایید و توجه دیگران هستم

جالبه اینه که نگاه دیگران که چی فکر می کنند و دیگران چگونه ما را می بینند برای ما مهم تر از اینه که چگونه زندگی کنیم تا خوشحال باشیم و خوشبخت. بلکه برای ما مهم اینه که مردم ما را چطور می بینند. آیا اونها ما رو خوشحال و خوشبخت می بینند؟ از نظر اونها ما خوبیم و دوست داشتنی هستیم ، تا این که ما واقعا خوشحال و خوشبخت باشیم ،چون ما یاد نگرفتیم برای خودمون زندگی کنیم و هر موقع خواستیم برای خودمون زندگی کنیم از نگاه دیگران خودخواه و بی توجه به خانواده محسوب می شدیم.
کلی احساس گناه و حقارت بهمون می‌دادند که چقدر ما بچه بدی هستیم که به حرف پدر مادرمون گوش نمیدیم، انگار ما توی این دنیا اومده بودیم که این ها غذای ما را بدهند و از ما نگهداری کنند و ما برده باورها ، عقاید و نظرات غلط آنها باشیم. چون اونها برای ما زحمت می کشیدند ما هم باید با پیروی از قوانین احمقانه اونها نشان می دادیم بچه خوبی هستیم و گرنه اونها احساس می کردند چه گناهی کردند که همچین بچه ای گیرشون اومده که به حرفشون گوش نمیده.
ای کاش والدین ما کودک رو می شناختند و می فهمیدند که ما متفاوت از اونها هستیم، ما قراره برای خودمون زندگی کنیم نه برای اونها. اونها ما را نیوردند که ما عصای دست اونها بشیم و با عقاید اونها که به درد خودشون هم نخورده زندگی کنیم.

محتاج و معتاد تایید و توجه دیگران هستم

فروشگاه الو کالا

جالبه حالا هم که از نظر سنی بزرگ شدیم هنوز هم در پی تایید و توجه هستیم. هنوز هم دنبال تایید از دیگران هستیم تا اون تایید نشدن ها و توجه نشدن های کودکی خودمون رو با کارهای مختلف و سرویس دادن به دیگران، گرسنگی توجه خواهی و تایید خواهی، وجود خالیمون رو پر کنیم که نمی دونیم با این کار هرگز پر نمیشه، بلکه مسکن موقتی هستش که بعدش حالا مضطرب تر میشیم که اونی که الان تایید کرد ، نکنه کاری کنیم که از چشمش بیوفتم و دیگه از ما خوشش نیاد به همین دلیل از مردم وحشت داریم و با کسی نزدیک و صمیمی نمیشیم که دوباره طرد نشیم و دردمون نگیره .

البته در ذهنمون با تماشاگر های ذهنی خودمون زندگی می کنیم و براشون نمایش بازی می کنیم و یه موقع اگه شد هم یک مهمانی میگیریم که بهشون نشون بدیم رابطمون یا کارمون یا درسمون و….. رو دوست داریم تا از نظر اونها خوب و کاردرست دیده بشیم . چون از درون که دل خوشی نداریم، چون اینهایی که داریم و در این موقعیت که هستیم رو دوست نداریم بلکه به خاطر آبروی کوفتی انتخابش کردیم و باهاش هستیم.

محتاج و معتاد تایید و توجه دیگران هستم

میدونی چیه هر چی بیشتر زندگی نمایشی و دیگرانی می کنیم، بیشتر غمگین ،مضطرب و خشمگین میشیم، بیشتر از خودمون بیگانه میشیم، بیشتر از مردم وحشت پیدا می کنیم ،بیشتر احساس تنهایی و بی کسی می کنیم و اگه بخوایم از این دنیای مسخره و زندگی بدی که برای خودمون ساختیم خارج بشیم نگران از دست دادن آدمهای زندگیمون میشیم. اینقدر براشون نمایش خوشبختی، خوب بودن و مهربون بودن دادیم که حالا این باور احمقانه که همه باید از من راضی باشن، جلوی خوب زندگی کردنمونو میگیره.

اگه می خواید از این دنیای غمگینانه و مضطربانه خارج بشین باید به خودیابی، خودشناسی و خود دوستی برسیم و برای این کار لطفا فایل مهرطلب هلاکویی رو چند بار گوش کنید و تمریناش رو اجرا کنید

لطفاً اگه این مطالب رو پسندید برای دوستان و دیگران ارسال کنین و کمک کنید با هم زندگی بهتری رو تجربه کنیم متشکرم
نویسنده : مجید مبلغی

این مطالب را هم حتما بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا
Exclamation Triangle Check code